سوسک جوان بی نوا.......
مشغول بازی توی اتاق بودم..... حرکت موجودی قهوه ای رنگ از کنار دیوار توجهمو به خودش جلب کرد..... سوسک نوجوان نترسی بود که تصمیم گرفته بود در روز روشن به چرخ زنی در خانه بپردازه وشاید نمی دونست ممکنه در دام دید یه وروجک نترس تر از خودش بیفته..... موکت رو بالا زدم .... مامانی هم اونجا بود ,گفت شاید می خواد بره خونشون....من اما تصمیم گرفته بودم برم سروقتش..... وحال ادامه داستان از دید شخص سوم..... سوسک نترس ,جهش قهرمانانه ای به زیر موکت زد....همزمان ضربه ای از دیگر قهرمان داستان نوش جان کرد..... سوسک جوان ولی از پا نیفتاد....خیزی دیگر به سمتی دیگر..... واین بار ضربه ای بسی...