محمدصالح عزبزمحمدصالح عزبز، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

کوچک وشادمانه...صالح خوب خانه....

سوسک جوان بی نوا.......

1394/9/14 13:22
420 بازدید
اشتراک گذاری

مشغول بازی توی اتاق بودم.....

حرکت موجودی قهوه ای رنگ از کنار دیوار توجهمو به خودش جلب کرد.....

سوسک نوجوان نترسی بود که تصمیم گرفته بود در روز روشن به چرخ زنی در خانه بپردازه

وشاید نمی دونست ممکنه در دام دید یه وروجک نترس تر از خودش بیفته.....

موکت رو بالا زدم ....

مامانی هم اونجا بود ,گفت شاید می خواد بره خونشون....من اما تصمیم گرفته بودم برم سروقتش.....

وحال ادامه داستان از دید شخص سوم.....

 

 

سوسک نترس ,جهش قهرمانانه ای به زیر موکت زد....همزمان ضربه ای از دیگر قهرمان داستان نوش جان کرد.....

سوسک جوان ولی از پا نیفتاد....خیزی دیگر به سمتی دیگر.....

واین بار ضربه ای بسیار عظیم تر از قبل از وروجک جوان نوازشش کرد....

رمقی نمانده بود...به ناچار تسلیم شد.....و.....درازکش افتاد.....

وروجک به مامانی گفت.....یه دستمال بده این سوسکه رو ببرم با دست نمی تونم

....

لحظاتی بعد سوسک جوان در دستمال سفید تمیزی پیچیده, راهی سطل زباله شد.....

 

مامانی به وروجک گفت...برو  ودستهایت رو بشوی....

قهرمان با اعتماد به نفس بسیار بالایی پرسید....چرا؟

مگه سوسک کفیثه مامانی؟

ومامانی واقعا پاسخ درستی نداشت....چرا که مقاله ی اخیر اینترنت را تازه مطالعه کرده بود  مبنی بر اینکه سوسک ها جزو موجودات تمیز هستند....

پاسخ قطعی به این موضوع تحقیق بیشتری را می طلبید...شاید وقتی دیگر..   

 

خلاصه مامانی گفت....دستهایت را بشوی چون ممکنه زیر موکت خاکی بوده باشه.....

پسرک  اهان غلیظی گفت ,استین ها را بالا زدو به طرف دستشویی رفت...

پسندها (2)

نظرات (3)

مامانی غزل جون
3 دی 94 22:58
واااااااااای خدا چقد خندیدم از این ادبیات نوشتاری خلی خوشکل توصیف کردی مامانی جالب بود
محمدصالح جون،گُلِ گُلا
پاسخ
شما لطف دارین عزیزم....
محجوب بانو
15 تیر 95 10:54
خخخخخخخ سلام خواهر جووونم انشالله خدا برات حفظش کنه انشالله همیشه سلامت باشید خوشحال میشیم به بوی بهشت ما هم تشریف بیاریید