سفر از زمستان به تابستان....
در همان اولین دقایق پرواز ،
تقاضای توقف هواپیما ورفتن به حیاط رو داشتم....
دوهفته ای میشه که افریقای زمستانی رو ترک کردیم
ودر آغوش واقعا واقعا گرم وطن جای گرفتیم....
...
در همان اولین دقایق پرواز ،
تقاضای توقف هواپیما ورفتن به حیاط رو داشتم....
تقریبا هر روز دوستان گذشته رو یاد می کنم
چه ایرانی وچه آفریقایی...
هر روز تقاضای رفتن به حیاط رو دارم،همون حیاط سابق....
احساس می کنم
دوستانم در حیاط خانه ، حیاط مسجد منتظر منند....
کرن فلکس،سادزا(غذای محلی اونجا)،
نون پرچگیز....می خواهم....
آنقدر سادزا دوست داشتم که بار ها می گفتم:
روزی پشت ماشینم خواهم نوشت:I Love Sadza
هنوز از بابا می خواهم برای خرید به فروشگاه اروندل برویم...
ماشین قرمز کوچکم را می خواهم
که روزی هزار بار حیاط خانه را با آن دور می زدم..
بیلم ،چمن زن ،
چوب های با تبر شکسته شده برای شومینه و....را هنوز یادم هست...
از وقتی آمده ام اینجا پارک خیلی رفته ایم
اما
اما برای من گردشی که می خواستم نشده.....
فضاهای گردشی ای که در آفریقا می رفتیم توی ذهنم هست هنوز...
وقتی جایی برای گردش می رویم....نوای اعتراضم بلند می شود:
اینجا که گردش نیست،بریم گرد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش
دوستان جدید خوبم ،تلاش می کنن
تا مرا همراهی کنند در پذیرش شرایط جدید
کلی اسباب بازی های جدید خریده ام
عینک آفتابی استاندارد که خیلی دوست داشتم....
کلی هدیه دریافت کردم...
کلی مهمانی رفتیم....
تازه یکبار هم خودم از مغازه بستنی خریدم...
از این بابت ها خوشحالم.....
مسائل مربوط به این جابجایی هر روز دارد کم رنگتر میشود....
فردا قراره بریم خونه خودمون...
یه آپارتمان خوشگل ونقلی....
همه منتظرن ببینن واکنش من چیه....
مامانی
می خواد تمام وقت با من بازی کنه
تا راحتتر با این موضوع کنار بیام
بابایی هم قراره منو حسابی پارک ببره....
به هر حال خوشحالم...
ومی دونم در آینده شادتر هم خواهم شد....
در آینده عکس هایی از سفرم رو هم خواهید دید.....
من همه را دوست دارم...همه را.....