محمدصالح عزبزمحمدصالح عزبز، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

کوچک وشادمانه...صالح خوب خانه....

سفر از زمستان به تابستان....

1394/5/18 2:21
814 بازدید
اشتراک گذاری

در همان اولین دقایق پرواز ،

تقاضای توقف هواپیما ورفتن به حیاط رو داشتم....

دوهفته ای میشه که افریقای زمستانی رو ترک کردیم

ودر آغوش واقعا واقعا گرم وطن جای گرفتیم....

...

در همان اولین دقایق پرواز ،

تقاضای توقف هواپیما ورفتن به حیاط رو داشتم....

تقریبا هر روز دوستان گذشته رو یاد می کنم 

چه ایرانی وچه آفریقایی...

هر روز تقاضای رفتن به حیاط رو دارم،همون حیاط سابق....

احساس می کنم

 دوستانم در حیاط خانه ، حیاط مسجد منتظر منند....

کرن فلکس،سادزا(غذای محلی اونجا)،

نون پرچگیز....می خواهم....

آنقدر سادزا دوست داشتم که بار ها می گفتم:

روزی پشت ماشینم خواهم نوشت:I Love Sadza

هنوز از بابا می خواهم برای خرید به فروشگاه  اروندل برویم...

ماشین قرمز کوچکم را می خواهم

که روزی هزار بار حیاط خانه را با آن دور می زدم..

بیلم ،چمن زن ،

چوب های با تبر شکسته شده برای شومینه و....را هنوز یادم هست...

از وقتی آمده ام اینجا پارک خیلی رفته ایم

اما 

اما برای من گردشی که می خواستم نشده.....

فضاهای گردشی ای که در آفریقا می رفتیم توی ذهنم هست هنوز...

وقتی جایی برای گردش می رویم....نوای اعتراضم بلند می شود:

اینجا که گردش نیست،بریم گرد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش

دوستان جدید خوبم ،تلاش می کنن

تا مرا همراهی کنند در پذیرش شرایط جدید

کلی اسباب بازی های جدید خریده ام

عینک آفتابی استاندارد که خیلی دوست داشتم....

کلی هدیه دریافت کردم...

کلی مهمانی رفتیم....

تازه یکبار هم خودم از مغازه بستنی خریدم...

از این بابت ها خوشحالم.....

مسائل مربوط به این جابجایی هر روز دارد کم رنگتر میشود....

فردا قراره بریم خونه خودمون...

یه آپارتمان خوشگل ونقلی....

همه منتظرن ببینن واکنش من چیه....

مامانی

می خواد تمام وقت با من بازی کنه

تا راحتتر با این موضوع کنار بیام

بابایی هم قراره منو حسابی پارک ببره....

به هر حال خوشحالم...

ومی دونم در آینده شادتر هم خواهم شد....

در آینده عکس هایی از سفرم رو هم خواهید دید.....

من همه را دوست دارم...همه را.....

 
پسندها (1)

نظرات (7)

نیکـتا
18 مرداد 94 14:25
سلام خاله جونمـ بتون عالیه از مطالب و عکسهاتون هم دیدن کردمـ): میشه شما هم به وبلاگ من بیاید و بازدید کنید؟ خیلی ممنون از مهربونیاتون):
مامان هانی
23 مرداد 94 16:20
الهی عزیزم بی تابی نکن یه روزی میرسه اتفاقات همین لحظه واست میشه خاطره... پس قوی باش و از تراس کوچولوی خونتون لذت ببر و از صحبت کردن مردم به زبان مادریت... به دوستای ایرانیت عشق بورز و از بودن کنار اونها تو این لحظه لذت ببر.منم موقعی که کوچک بودم دوسال در دبی زندگی کردم.الان فقط مونده خاطرات خوب اون روزها واسم و الان شدم یه مامان که بودن در کنار فرزندم بهترین لحظه هامه.و میخوام و دوست دارم از تک تک لحظه هام خاطرات خوش بسازم. داداشی محمدهانی خیلی دوستت داره چون تو آفریقا چیزای جدید یادش دادی و منتظره روزای شاد تو ایران بودنت رو هم مکتوب کنی تا لذت ببره...یه دنیا ممنون
محمدصالح جون،گُلِ گُلا
پاسخ
خیلی ممنون خاله جون از نوشته ی خوبتون،آره واقعا همینطوره،امیدوارم زودتر مچ بشم با این اوضاع...البته پیشرفتم خیلی خوب بوده....از دوستی با داداش هانی جون بسیار خوشحالم...
رئیس
27 مرداد 94 11:02
سلام رفیق. خوش اومدی. رسیدن بخیر. پس چرا سراغی نمی گیری؟ حسابی سرگرمی نه؟
محمدصالح جون،گُلِ گُلا
پاسخ
سلام رئیس! ممنونم سرمون حسابی گرمه همه جوره بیشتر کارهای وروجکه که سرمون رو گرم کرده ...تا اخت به فضای جدید وشرایط زندگی جدید ،زمان میبره....راستی شماره موبایل قبلیم رودارم....طی ماه های آینده حتما قرار دیداری ترتیب میدم....
مامانی غزل جون
2 شهریور 94 9:40
عزیزممممممممممم خوش اومدی به وطن گلم منتظر عکس های خوشکلت هستم مهندس کوچولوی من
محمدصالح جون،گُلِ گُلا
پاسخ
خیلی ممنون خاله جـــــــــــــــــــــون....
مامان اعظم
21 شهریور 94 16:36
سلام دوست عزیزم خدا کوچولوتون را براتون حفظش کنه من یه سوال تو بخش پرسش و پاسخ مطرح کردم اگر امکان داره میای ببینی ؟و نظرت رو بگی بهم خیلی حیاتیه و واقعا نمی دونم چکار کنم که بعد پشیمون نشم ممنون
محمدصالح جون،گُلِ گُلا
پاسخ
سلام چشم فرصت کنم حتما میام...
مامان اعظم
23 شهریور 94 15:25
متشکرم مامان محمد صالح عزیز. من خودمم دقیقا نظر شما رو دارم. چون شرایطم اینطوری می طلبه و کاریش نمیشه کرد بله واقعا درست می گی در حال حاضر من بایستی شیرین ترین لحظات رو با بچه هام تجربه کنم نه اینکه استرس و درس و ... البته تو پرسش و پاسخ که مطرح کردم اکثرا نظرشون اینه که ادامه بدم ولی فکر می کنم اگر باز هم تاخیر داشته باشم هیچ اشکالی نداره عوضش بعدها نمی گم که برای نی نیم کم گذاشتم و نتونستم از زندگیم با فرشته های عزیزم لذت ببرم الان دیگه مصمم شدم که دوباره مرخصی بگیرم ت هر وقت که لازمه باز هم ممنون بخاطر همفکری درایتمندانه و به جاتون خیلی خانمی عزیزم. از دور می بوسمت
محمدصالح جون،گُلِ گُلا
پاسخ
موفق باشی عزیزم
مامان اعظم
23 شهریور 94 15:27
رسیدن به خیر عزیزم. واقعا به وطن خوش اومدی گلم. روی ماه محمد صالح رو جای منم ببوس
محمدصالح جون،گُلِ گُلا
پاسخ
خیلی ممنون عزیزم....