صالح عسلی....
روی مبل نشستم با مامانی داریم گل های توی حیاط رو نگاه می کنیم مامانی می گه: چه گل های زیبایی من که بند رخت پر از لباس های رنگارنگ در زاویه دیدم هست،می گم: چه لباس های زیبایی... مامانی می خنده.. بعد چند لحظه بی مقدمه می گم: کلا واس ماس مامانی می گه: چقدر شیرین صحبت می کنی عسلم می گم: مــــــــن،عسل نیستم زنبور، عسله..... صالح گلی شدم.... اینها رو با انتخاب واصرار خودم از مامانی امانی گرفتم.... ...