محمدصالح عزبزمحمدصالح عزبز، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

کوچک وشادمانه...صالح خوب خانه....

آپ کا کِحاله؟😇🥰😀

1399/11/30 21:12
162 بازدید
اشتراک گذاری

اینقدر اطراف بزرگراه،سرسبز وزیبا بود که نمی شد،همین جوری رد شد از اونجا،اگر چه سرسبزی های چشم نواز ومزارع بی انتهای سرتاسر مسیر،ما رو چنان مسحور ومیخکوب کرده بود که نزدیک پنج ساعت،یک کله توی ماشین نشسته بودیم وتاخته بودیم در جاده،بدون ذره ای احساس خستگی.... پیاده شدیم وغرق شدیم در این همه لطافت وطراوت... دو پسربچه ی روستایی اردو زبان،از پشت فنس ها،سوار بر ارابه ی کوچکی با الاغ هایشان در حال عبور بودند ما رو دیدند،با خوشحالی زاید الوصفی شروع به صحبت کردن وما ابدا چیزی نمی فهمیدیم،

بعد یهو یادم افتادم یک جمله بلدم،بهش گفتم: آپ کا کِحاله؟( حال شما چطوره؟)لبخند دلنشینی زد وگفت،مَ تیگه.( من خوبم)وهمینطور می خندید وماهم می خندیدیم. از پشت فنس ها پرید این طرف اومد روی چمن ها کنار ما نشست مثل دوستانی که سالها همو میشناسن، یه زانو،وآرنجشو روی زانوش گذاشت وکلی صحبت کرد وما فقط لبخند می زدیم،بعد مدام به ماشین اشاره می کرد وحرفهایی میزد،که اصلا مفهوم نبود، در اردو،به ماشین،گاری می گن. فقط گاری گاری رو می فهمیدیم،بعد که متوجه شد ما نمی فهمیم ،با ایما واشاره وحرکات صورتش،

چیزهایی که گفت،که یک دفعه همسری فهمید چی می گه،داشت می گفت،ماشینتون طوریش شده؟نگران ما وماشین بود... چه درک مسئولی،عجب روح بزرگی،چه همدلی جسورانه ای،بدون اینکه کسی را بشناسی وزبانش را بدانی،نگران خودش باشی،نگران ماشینش باشی کنار جاده....شگفت زده شدیم وگفتیم گاری تیگه،تیگه. آرام شد ،نفس راحتی کشید وگفت تیگه تیگه...وخندید.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)