یه پله ی موفقیت دیگر....استقلال بیشتر.....یک سفر پر برکت
امروز ,اولین روز بازگشایی مدارس,بعد از تعطیلات عیده مامان جانم,خیلی نگران امروز بود چون بعد از حدودا یکماه تعطیلات, از اواخر اسفند تا الان که هفدهم فروردین نودوهشته, نم دونست واکنش من چه خواهد بود,اگه بیدارم کنه صبح زود وبگه عزیزم پاشو باید بری مدرسه من کمی مشکل داشتم با این قضیه, قبلا امروز صبح که مامان بیدارم کرد,گفتم چند دقیقه دیگه میام صبحانه می خورم بعد که دوباره اومد بازم گفتم چند دقیقه دیگه, مامان منو وبوسید وگفت باشه پسرم, چند دقیقه دیگه بیا بار,سوم که اومد ,گفتم چند دقیقه دیگه مامان دستمو گرفت وگفت, بیا پسرم,منم کمکت می کنم بیا تا آبجی خوابه,صبحانه بخور بتوتیم باهم بریم مدرسه گفتم باشه...