محمدصالح عزبزمحمدصالح عزبز، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

کوچک وشادمانه...صالح خوب خانه....

از بازی....تا برداشت محصول

یه روووووووز آبجی گلم گریه می کرد مامانی کمی حبوبات بهش داد بازی کنه آروم شد وکلی با لوبیا قرمزها بازی کرد و در پایان... همه ی لوبیاها پخش شده بودن کف آشپزخونه زیر گاز زیر کابینتها مامانی با جارو همه رو جمع کرد ریخت توی یه ظرف وداد دست من گفت گلپسرم بیا ببر اینها رو توی حیاط کنار چمن ها بکار منم رفتم ومشغول شدم چند روزی هیج خبری ازشون نبود تا اینکه یه روز اتفاقی که داشتیم توی محوطه می چرخیدیم چشمم به سبزی کوچولو خورد گفتم مامان این همون لوبیاه...
29 فروردين 1399

کیک لیمویی ومک کویین

این شنبه دومین هفته ست که روز تعطیل در خانه مانده ایم به خاطر ویروس کرونا البته در شهر ما آماری اعلام نشده ولی ما برای احتیاط در خانه می مانیم البته در محوطه ی مجموعه برای پیاده روی وگردش در حیاط ..میریم بیرون ولی فروشگاه وشهربازی وجاای شلوغ که تقریبا هر هفته می رفتیم ، نه دیگه نرفتیم ژل ضد عفونی هم چندتایی خریدیم از این کوچولوها از پیاده روی که میاییم گاهی به دستمون می زنیم انروز هوس کیک لیمویی کرده بودم دستورش هم توی کتاب چهار سالگی شاد ما پسرها، بود کتاب چهارسالگی م که مامانی واسم خریده بود به مامانی گفتم میشه کیک درست کنیم گفت البته که میشه دست بکار شدیم...
18 اسفند 1398

از ترس ...تا...تجربه ای خوشایند....

امشب خیلی خوشحالم داریم میریم به یه مراسم مهم اولین بارمه در همچین مراسمی شرکت می کنم هم هیجان زده ام،هم کمی ترسیده ام هیجان از رفتن به تالارِهتل واینکه چطور مراسم برگزار میشه، غذاچیه، واز این جور چیزا ترس هم برای اینکه،مطمئن نبودم تمام مدت مراسم بتونم در کنار بابا جونم باشم ، واینکه تمام مدت سرپا باشم، طاقت دارم یا نه در مورد این دغدعه هابا مامان صحبت کردم وتلفنی هم با بابا، کمی هم گریه وناراحتی کردم مامان هم کمی ناراحت شد از این احوالات من، وبه من می گفت ،خب ،من ودیگر دوستانمان هم در سالن هستیم، ولی من می گفتم فقط باید بابا،هر لحظه کن...
19 بهمن 1398

تولد،بازی،خنده....

تولد تولد تولدت مبارک مامان جونم تولدت مبارک شمع ها رو من روی کیک گذاشتم  وخودم روشن کردم ولی یه تایی فوتشون کردیم من ومامانی وگل پری   هدیه من، به مامانی برای تولدش که نوزدهم دی ماه بود گل مورد علاقه ی من ومامانی.... پتوس از اراک آوردیم همراه خودمون.... خیلی دوستش داریم بعد ، برقا رو خاموش کردیم، چهارنفری، کلی بازی کردیم با این بادکنک های نورانی که لامپ های ریزی داشت که رنگ نورهاش عوض میشد پریناز از خنده داشت غش می کرد..... شب خوبی برای خودمون ساختیم انسانها خودشون باید لحظه هلی خوب وخوش بسازن وگرنه همه جیز برای ،غم وغصه،جوره جوره ش...
23 دی 1398

بازی جدید وجذاب....

روزهای خوبی را با گل پسرم دارم این روزها که مدرسه در دسترس نیست، همینطور دیدار زیادی با کسی نداریم، در خانه حسابی،سرمان گرم گرم است، از کارهای جدید وجذاب، بازی اسم فامیله،که گل پسری ، خیلی خیلی خوشش اومده اینها،اولین اسم فامیل بازی های ،گل پسرم، وچقدر مفیده،این بازی از هر نظر برای تقویت،نوشتاری،حافظه،آشنایی با نام های تازه ی شهرها ،حیوانات،غذاها و.... وچقدر خنده داره،که هر طور شده،برلی کسب امتیاز،اسم های من در آری،می نویسیم روده بر میشه از خنده،پسرگلم، مثلا حیوان از ج،نوشته بود جاستین، می گم جاستین دیگه چیه من نشنیدم، می گه یه حیوانیه توی آمریکا، ...
23 دی 1398

سپاسگزاری عملی خانوادگی....

مامانی دوره شکر گزاری نود روزه رو شروع کرده هر روز بعنوان سپاسگزاری عملی باید به پرنده ها،یا یه موجود دیگه غذا بدیم امروز به گربه،شیر دادیم من وگل پری جون هم به مامان کمک کردیم سپاسگزاری عملی خانوادگی ...
18 آذر 1398