محمدصالح عزبزمحمدصالح عزبز، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

کوچک وشادمانه...صالح خوب خانه....

خامه عسلی ام دیگه.....

1394/7/30 17:41
359 بازدید
اشتراک گذاری

یه روزهایی به مامانم می گم:

من باباتم....دارم میرم نون بگیرم چیزی می خوای واست بخرم؟مامانی می گه:خامه می خوام واسم می خری بابا؟

می گم: خریدم که,توی یخچاله

ومنظورم خامه عسلیه که وقتی با بابا جون میرم توی سوپری محل,تنها یخچالی که من دستم میرسه ودرش رو می تونم باز کنم,یه یخچالیه که فقط خامه عسلی داره,واسه اینکه ضایع نشم یکی بر میدارم ومی گم از اینا دوست دارم,خونه هم که میاییم فقط یک قاشق چایخوری ازش می خورم ومی گم بقیشو بعدا می خورم

واین یعنی اینکه فردا باباجون باید جور این خامه عسلی رو بکشه...وروزهای بعد دوباره همین داستان ادامه داره.....

 

داشتم می گفتم,به مامان می گم :نه دیگه خامه نمی خرم خامه عسلی خریدم هست توی یخچال,همون رو بخور...  وچی از این بهترخامه عسلی ها زودتر خورده بشه تا من دوباره برم بخرم.....

 

مامانی باز می گه:بابا....برام مقوای سفید بزرگ هم می خری که دیگه روی دیوار نقاشی نکنم,روی مقواها نقاشی کنم؟با دوچرخه جدیدم یه چرخی توی خونه میزنم ودستم رو مشت می کنم به طرف مامانی می گم بیا برات مو قا(movagha) خریدم...

 

اگه مامانی بگه لباست بهت کوچیک شده خیلی بهم بر می خوره ....

من و لباسهام و کلا هرچیز که متعلق به منه,بزرگن....

با اعتراض به مامانی می گم:م..........ام.........ان

لباسم بزرگه.....منم بزرگم.....

 

 

ایندق(indagh) که می گم منظورم

اینقدره.

 

با مامانی داشتیم نارنگی می خوردیم

به مامانی می گم:می تونی شیش ال ای درست کنی با پوستش؟

مامانی با تعجب میگه:ال ای دیگه چیه؟

من خیلی محکم می گم:شیش ال ای دیگه.....

با غلظتی که من گفتم شیش ال ای,

مامانی فهمید منظورم شیش ضلعیه.....

 

در جعبه ی حلواشکری رو نمی تونستم باز کنم

با ناراحتی اون رو کنار گداشتم وگفتم:مامانی اینکه باز نمیشه

مامانی جعبه رو اورد ,پیشم نشست وگفت بیا با هم دوباره تلاش کنیم

اتفاقا تلاشمون نتیجه داد ودر ش به راحتی باز شد

عصر همون روزداشتم سویشرتم رو خودم در می اوردم 

استین هاشو دراوردم,زیپشم هم باز کردم ولی نتونستم تا انتها بازش کنم

چون جلوی سویشرت بسته بود مجبور شدم از پام اونو در بیارم

در همون حالی که داشتم از پاهام سویشرت رو خارج می کردم

مامانی گفت:افرین پسرم داری تلاش می کنی سویشرتتو خودت در بیاری؟

من هم در حالی کهحسابی به خودم پیچیده بودم ونفس نفس می زدم

گفتم:اره مامان دارم از پاهام تلاش می کنم......

 

افعال

سازیدن

دوزیدن

پزیدن

قراره به زودی از سوی فرهنگستان زبان فارسی وبه پیشنهاد بنده

به این زبان اصیل اضافه بشه

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان و بابا
30 مهر 94 23:04
کارای شما و حرفای شما وروجکا خیلی با مزه است
محمدصالح جون،گُلِ گُلا
پاسخ
بله همینطوره خاله جون.....محمد هانی عزیزم دوستت دارم