محمدصالح عزبزمحمدصالح عزبز، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

کوچک وشادمانه...صالح خوب خانه....

نی نی از دراگون فروت چیزی می دونی؟!

  منظورم این میوه ست....   راستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش  خودم هم دقیقا نمی دونم چه جور میو ه ایه.... اجازه بدید با هم دراگون فروت رو بررسی کنیم....     اول با انگشت تست کنم....     ای بدک نیست.... نرم وترش مزه ست... یه جورایی مثل کیوی....     حالا با قاشق بیفتم به جونش....     شما هم بفرمایید...     نسبتا خوب خورم نیمه اول رو....    ...
14 خرداد 1394

موتور ثابتــــــ..........

دوست دارید ابتکار صاحب یه کافی گاردن رو ببینید؟! پس با من همراه بشید...... این هم از ابتکار ..... موتور گذاشته اینجا ، برای وروجک های عشق موتوری مثل منـــــــــــــــــــــــــــــ   مگه چیه ؟! خب دوست دارم تنهایی سوارشم... صالح مهربونم خودم موتور می رونم     آهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان نگرانید که من یا موتور نیفتیم؟!     ضمن تشکر از محبتتون همینطور که مشاهده می فرمائید این موتور ،ثابت  ...
13 خرداد 1394

مقوا کاری......

گاهی اوقات با مامانی کار  مقوا وقیچی وچسب انجام میدیم امروز هم چند تا ماسک درست کردیم با هم . . .                         چند روز پیش هم با مهسا جون وعیسی جون داشتیم مقوا کاری می کردیم.....   مهسا جون پشت ماسکه.....                 ...
5 خرداد 1394

نی نی از ژله خرده شیشه چیزی می دونی؟(کدبانوصالح4)

          وحالا کمی شیر شیرین وژلاتین....     این عکس ها هم مربوط به ژله خرده شیشه ای هست که یک بار دیگه درست کردیم وبه جای شیر ژلاتین، بستنی ژلاتین ریختیم...       ...
4 خرداد 1394

ابتکاری ها....یادگاری ها......

    پا به فرمونم هم خوبه ها ....   استفاده تزئینی از تسبیح   راهنما هم می زنیم...   خانه سازی با....   پر کردن اوقات فراغت در محوطه ی فرودگاه ....     ژله تخم بلدرچین در آجر بازی....   خوردن ویفر باچشم بسته.... برای اینکه مزه شو بهتر متوجه بشم.....   نمی دونم چرا چشم هامو که می بندم دهانم باز می شه....   خیلی سخته ولی بالاخره تونستم.....   گاهی اوقات یه ظرف...
30 ارديبهشت 1394

صالح عسلی....

روی مبل نشستم با مامانی داریم گل های توی حیاط رو نگاه می کنیم مامانی می گه: چه گل های زیبایی من که بند رخت پر از لباس های رنگارنگ در زاویه دیدم هست،می گم: چه لباس های زیبایی... مامانی می خنده.. بعد چند لحظه بی مقدمه می گم: کلا واس ماس مامانی می گه: چقدر شیرین صحبت می کنی عسلم می گم: مــــــــن،عسل نیستم زنبور، عسله..... صالح گلی شدم....   اینها رو با انتخاب واصرار خودم از مامانی امانی گرفتم....     ...
27 ارديبهشت 1394

درس زندگی در دستان کوچک.....

شب شب جشن وسرور است... همه گرد هم جمع شده اند تـــــــــــــــا با هـــــــــــم شادی کنند... شام صرف شده ومیز دسر در حال آماده سازی.... حرکت به سمت میز دسر کم کم شروع شده ودر اندک زمانی سرعت می گیرد.... چشمان تیز بین ، شیرینی خوش آب ورنگی را در دست دوست رصد می کند ازمادر خواهش می کند تا با او بر سر میز بیاید وشیرینی دلخواه را به کف آرد میز خیلی بلند نیست، انتخاب شیرینی به خودش واگذار شده... یک ور انداز کوتاه ویافتن همان شیرینی... ظرف شیرینیِ برگزیده د...
26 ارديبهشت 1394

راینو سوار کوچک.....

امروز صبح یک روز تعطیله از خونه زدیم بیرون البته نه تنهایی بهمراه چند تن از دوستان برای صرف صبحانه اینجا توقف کردیم   آفتاب شدید وبسیار دلچسب است   یک توقف چند دقیقه ای هم اینجا         مقصد ما ای می رِ(IMIRE) هست Rhino & Wildlife Conservation منطقه ی حفاظت شده ی حیات وحش در 100 کیلومتری شهر رسیدیم به محل مورد نظر تا کارهای پذیرش انجام بشه من ودوستام کمی بازی کردیم  ...
9 ارديبهشت 1394

بوسه ای بر پیشی با سواد.....

    آخه دارم بهش می گـــــــــــــــــــــم: می خوام ببوسمت... مامانی هم هی داره می گه نه عزیزم فقط نازش کن نمی خواد ببوسی پیشی رو...                                 آره دیگه پس از محکم نازهای عیسی جان پیشی ترجیح داد بره پیش مامانش که چند متر اون طرفتر داشت نی نی گربه شو تماشا می کرد ب...
9 ارديبهشت 1394