محمدصالح عزبزمحمدصالح عزبز، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

کوچک وشادمانه...صالح خوب خانه....

کیک لازم

________ هوس کیک کرده بود... حالا آرد وتخم مرغ هم نداریم, پدرجان هم تشریف ندارن, ساعت هشت شب جمعه شبم هست, میگه ,مامان اسم کیک هایی که بلدی بگو من یکیشو انتخاب کنم درست کنیم... دوسه تایی گفتم,می گه دیگه چی.... .....دستور کیک دیگه ای رو نداری یا اصلا بلد نیستی؟!.... رفتیم سه تایی, تخم مرغ وآرد خریدیم,کیک زبرا هم انتخاب شد, گذاشتیم توی فر,کیک آماده شد,ماهم آماده ی خواب, گفته می خواد فردا,بابا که اومد,بخورم.... روزها زود میگذره.....باید از هر لحظه لذت برد... مخصوصا همراه بودن با بچگی بچه ها...... الان که خواب خوابه مهندس وآبجی گلش.... کیک لازم.... بودیم انگار...... ...
31 شهريور 1397

جام جهانی....مرد عنکبوتی......

ایران اولین بازیشو برد.... اونقدر خوشحال شدم که بی اختیار شروع کردم به ملق زدن در جا..... هی ملق زدم هی ملق زدم بعد منو ومامانی همو بغل کردیم وبوسیدیم بعد دوتایی باهم هی دست زدیم دست زدیم دست زدیم وخندیدیم آبجی پریناز جونمم,می خندید اولین تجربه ی من از تماشای فوتبال ایران در جام جهانی به امید پیروزی های بعدی چقدر خوش گذشت.....به به مرد عنکبوتی هم امروز از پارک خریدم خوشحال در خوشحالی..... مدتها بود دنبالش بودم..... مرد عنکبوتی عزیز..... راستی واقعا مراکشیها خوب بازی کردن دلم سوخت براشون مخصوصا اون که گل به خودی زده بود ولی بازی برد وباخت داره دیگه..... ...
26 خرداد 1397

برداشت محصول............. با............ جارو برقی.....

عاشق جاروبرقی ام عاشق ها.....عاشق بعضی اوقات مامانی می گه, فرش پذیرایی جارو لازم داره سه سوته,جاروبرقی رو آوردم روشن کردم, جارو کردم خاموش کردم گذاشتم سرجاش. مامان خیلی خوشحال میشه از این کارم واقعا تمیز هم جارو می کنم همیشه همیشه همیشه هم با سیم جمع کن جارو برقی مسابقه میدم سیم رو صاف می کنم از مامان خواهش می کنم,دگمه ی سیم جمع کن رو بزنه منم شروع به دویدن می کنم ببینم من زودتر به حاروبرقی میرسم یا سر سیم گاهی من برنده میشم , گاهی اون... گاهی هم مساوی.... یه شب داشتم جارو میزدم, توپ های رنگی رنگی ام هم افتادهوبود,گوشه ی خونه مامانی,گفته بود توپها م رو هم جمع کنم جارو...
17 خرداد 1397

سرباز کچل نه,نون خامه ای آری

گلپسر نازم می دونم یه روز تمام مراحل تحصیلی ات رو با موفقیت پشت سر میذاری وبه هرچی دوست داری می رسی این روزها که سرگرم انجام کارهای مدرسه وکلاس اول هستیم هرشب,هرشب,هرشب راجع به مدرسه,کلاس معلم وهر چیز با ربط و بی ربطی به مدرسه سوال می کنی ذهن پویا وخلاقت,مسایلی رو به مدرسه ربط میده, که من قیافم مثل پسرعمه زا میشه, وازت فرصت می خوام کمی فکر کنم وبعدا جواب سوالت رو بدم عشقم,گلم,نازنینم خیلی از مدرسه هراس داری,خیلی از طرفی هم خیلی دوست داری سواد داشته باشی, خیلی خیلی.... هزار بار,تا حالا از مراحل مدرسه,سالهای تحصیل, چگونگی به پایان رسیدن یک سال تحصیلی, دانشگاه , سربازی, و..... ...
17 خرداد 1397

تصویری از مهربانی.......(از مسابقات کرلینگ تا خاطرات حراره)

امروز داشتم تی وی می دیدم, شبکه ی ورزش, مسابقات کرلینگ, بین دو کشور سوید و کانادا, وسطای مسابقه, یهو داد زدم... مامان مامان بدو بیا.... بدو بیا ببین چقدر شبیه حسینه مامانی سریع اومد وگفت کی رو می گی...شبیه کدوم حسین آخه ,یه حسین خاله مریم داریم , پسر خاله م یه حسین داریم که پسر دختر عموی مامانم هست بهش می گیم حسین خاله لیلا... من هر دوشونو دوست دارم, گفتم  ببین مامان ,اون بازیکنه, بعد نشونش دادم کدومو می گم وادامه دادم,ببین چقدر شبیه حسینه ...
5 اسفند 1396

رستوراندار محترم خانه......

من عاشق رستوران بازی ام..... این گهواره پنج سال پبش مال خودم بوده..... بابا جون از انباری آورده بود,ببینه به درد نی نی مخوره یانه..... الان که نی نی پریناز خوشگله پنج ماهه شده, مامانی گفت دیگه واسش مناسب نیست, منم از فرصت استفاده کردم وکردمش میز رستورانم ورودی رستورانم,تبلیغات چسبوندم....     بفرمایید........ زرشک پلو با مرغ......... سفارش مامانی...... ...
1 اسفند 1396

خوابهای خوش.....با ریش.......

      امروز چند دقیقه ای خبری ازم نبود..... بعد که پیداوارم شد..... بالبخند اومدم جلوی مامان و..... مامانی توی آشپزخونه مشغول درست کردن شام بود.... داشت می گفت کجایی پسرم...... که یهو من جلوش ظاهر شدم و ظاهر شدمو وگفتم ریش وسبیل در آوردم مامان... مامان اول مات ومبهوت بود بود... بعد خندید وگفت.... پسرم پیشونی که دیگه ریش نداره..... یه دست محکم به پیشونیم کشیدمو وگفتم خب پاکش کردم....... دهنمو شکل دهن ماهی هم کردم...... این روزها هم توی همه ی عکسهام دوست دارم احترام نظامی بذارم....... حالا با اینکه کلی آب به صورتم زدم,مسواک.زدم و..... با همون ریشام خوابیدم...
26 بهمن 1396